167

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

برنج در حال دم کشیدن ه و چای کنار دستم هنوز داغه برای خوردن،‌دخترها دارن با مرغ حنایی تو حیاط بازی میکنند و محمد هم از خواب نیمروزی اش داره لذت میبره...

فرصتی اندک برای نشستن...

دیروز صبح یهو به ذهنم رسید شیرینی سفارش بدم ببره برای مامان و بعد گفتم دل خواهرام نشکنه شیرین بازی حساب نشه و خلاصه بهشون گفتم و قرار شد مشارکتی بخریم و من انجامش بدم. دوستی نزدیک مامان هست که تنهاتر از اونه،‌برای او هم شیرینی دیگه ای سفارش دادم و ...بعد از چهار ساعت تلفن و تلفن کاری به خاطر پیک بالای شلوغی در شب عید اخرشم نفهمیدم به دستشون رسید یا نه.

صبح با مامان حرف زدم و فهمیدم جعبه ها اشتباه به دستشون رسیده شده، با یادداشتهای اشتباه...

من سریع خشمم تموم شد خشم ناشی از گله های خواهرام هنوز تموم نشده...

به نظرم نیت خوشحالی اونا بود که خوشحال شدند

به نظرم خدا بهتر از من بلده بچینه بازی رو

و من الان واقعا خشمگینم از خواهرهام... وه باید به خاطر کاری که سرسر شوق بود سرافکنده باشم

فرزند اخر بودن حس جالبی نداره...

پ.ن: روزم مبااارک. هم مادرم و هم همسر. جنس ناراحتی ام گاهی از دیده نشدن ه همین دلخوشی های کوچکه...

144...
ما را در سایت 144 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : me-and-around-me بازدید : 81 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:40