180

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

سلام

صد و هشتادمین نوشته...فردا قراره بستری شم و یکشنبه سزارین، به مامان گفتم امروز، نمیخوام کلمه‌ای از واکنشش بگم.

حدود یازده شب هم به خواهرا گفتم که فردا میرم بیمارستان، مامان هروت هچخواست خودش بگه جریانو...

همه‌چی دعواست و پر از اضطراب

چه دفعه‌های قبل که گفتم، چه اینبار که نگفتم، همیشه همین بوده

دو ماه ماراتن داریم تا مدرسه‌ی دخترا تموم شه و بعدش میرم

شر من کم لابد...

خیلی جاها حمایتشون رو داشتم ولی از بعد ازدواج، از بعد اوردن فرزند سوم، از بعد مادرانه، از بعد فوت بابا، دیگه انگار ریسمانی که بوده نیست‌...

لااقل من اینطور حس میکنم

حس وصله‌ای ناجور

حس یکی که سمت خودش حامی نداره ...

همه کس من بعد خدا شده سامان، دلم گرمه حضورشه، گرمه بهم همراهیش، گرمه به مواظبم بودنهاش، دوست داشتنهاش...

خدا نگهش داره برای ما و بچه‌ها

اونقدر فکر وخیال هست تو سرم که ترس از بیمارستان و تنها بودنهاش رفته عقب

توکل به خدا

امیدوارم همه‌چی به خیرترین حالتش اتفاق بیوفته

144...
ما را در سایت 144 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : me-and-around-me بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 19:52