144

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

کلیپ عکسهای علی رو دیدم، بغضم ترکید...

حس کردم چه پوست کلفت شدم از گذر زمانها،

حس کردم چه تنها و غریب شدم قاطی ی ادمها،

علی و امیر دور شدند، بابا رفت،

ما موندیم و اسباب های تو کارتون و تنهایی های مامان،

واقعا چیکار باید بکنم وقتی اشکهات میریزه یهو؟ وقتی حتی ذره ای نمیتونم دل تنگت رو اروم کنم؟

امروز گفتی عکسهای بابا رو جمع کردی به خاطر آهنگ،  دلم گرفت...

دلم از خودمم گرفته...

ازینکه ارامشت رو بهم زدم،

یاد شبی افتادم که اسبابهام اومد زیرزمین خونه ات، بابا رو صندلی ساحلی های ما نشست و چیدن اسباب ها رو دید، تو سرت رو گرم سریال نشون دادی و بغض کردی، بهت قول دادم شهریور نشده زیرزمین رو تمیز تحویلت میدم...

ورق جور دیگه ای برگشت،

رفتن بابا رو دورتر میدیدم،

حتی نمیدونم الان موندنم درسته یا رفتنم...

چرا نمیشه باهات حرف زد؟

چرا پیله ی دورمون اینقدر محکمه؟

.

.

.

خوابم نمیبره،

دلم بهانه میگیره،

بهانه ی روزهایی که کوچک بودم،

بهانه ی روزهایی که من و تصمیمم نقشی نداشت،

بهانه ی همه ی اونچه که الان نیست...

144...
ما را در سایت 144 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : me-and-around-me بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 18 آبان 1396 ساعت: 5:16